وه! چه شوم و وحشتناك زرد در خزان مردن
سرو بودن و آخر در تنور نان مردن
ترس من نه از مرگ است، مى هراسم از ماندن
مثل ديگران بودن مثل ديگران مردن
بره هاى پروارى از چراى بى عارى
سرنوشت شان بارى بر در دكان مردن
آى باد غارتگر از گناه ما مگذر
شيوه شقايق هاست سرخ و بى نشان مردن
با تو با توام اى مرگ ما حريف مى دانيم
در تبار ما رسم است رو به آسمان مردن
آى مرغ آتشزاد، قسمت كلاغان باد
هم در آشيان زادن هم در آشيان مردن
غايت سرافرازى اهتزاز بر دار است
جان بيقرار ما فديه چنان مردن