۱۳۸۴/۰۸/۲۹

وب لاگ جدید

ذهن مشغولی های من ازین پس در بلاگفا ادامه دارد

۱۳۸۴/۰۸/۲۳

مانیفست


مي گم/از خودم/از اون چيزي که داره اتفاق ميوفته/از حسي که هيچ وقت خيال تنها گذاشتن منو نداره/خيلي سعي
کردم بدون درگيري باهاش حلش کنم يه جوري کنار بيام باهاش/ولي نشد/ديگه مجبورم بجنگم باهاش

آره!!!!/خسته ام/خيلي خيلي خسته ام/از خودم/از زندگي/به يه تغير احتياج دارم/جوري که بتونم زندگي رو ادامه بدم/فکر نکن که بريدم/خسته شدم/از تنهايي/از اينکه يکنواخت باشم خسته ام

مي ترسم!!!/از اين لجنزار زندگي/از اين بادهاي هر ور رو/از اين نورهاي رزد سرد/مي ترسم/از خودم/از اون چيزايي که اطرافمه/از رابطه اي که دوستي رو به کثافت ميکشه/ازين ميترسم که تنهايي سقوط کنم به قعر رذالت

متنفرم/ازين زندگي سگي/از بازيچه شدن/از قولهاي بي عمل/از هر حيوون آدم نما/از هر بوي بظاهر خوش زن/از هر کاري که شرف آدمي رو به باد ميده/از فروش عاطفه/از التماس براي تنفس تو هواي وقاحت

عشق مي ورزم/به هرچي سادگي/به هرچي قلب پاکِ/به هر بازيِِِِِ بي آلايش رو صحنه ي زندگي/به هر حرف بي غرض/به اون چشمي که کلي حرف داره/به اون قطره اشکي که توي خفا از گوشه ي چشمي ريخته شد/به اون چک چک قطره ي بارون تو لحظه ي تشنگي/به ديدن ستاره ي قطبي تو لحظه ي سر گشتگي تو کوير

دلم تنگ شده/براي بچگيم/براي خنده اي از ته دل/براي صميميت هاي قديميم/براي لحظه اي سوء استفاده نکردن از صميميت آدمي/براي لحظه اي آرامش واقعي

بيا نذار/نذار تو گرداب زندگي غرق بشم/نذار بوي خوش آدم بودن رو از دست بدم/نذار دفعه ي بعد که اومدي اينجا از بوي مردار آدميت به تهوع بيوفتي/الان به کمکت احتياج دارم فردا شايد دير باشه

۱۳۸۴/۰۸/۱۸

امید


رنج هست ، مرگ هست ، اندوه جدايي هست ،
اما آرامش نيز هست ، شادي هست ، رقص هست ، خدا هست .
زندگي ، همچون رودي بزرگ ، جاودانه روان است .
زندگي همچون رودي بزرگ كه به دريا مي رود ،
دامان خدا را مي جويد .
خورشيد هنوز طلوع ميكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :
بهار مدام مي خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :
امواج دريا ، آواز مي خوانند ،
بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند .
گل ها باز مي شوند و جلوه مي كنند و مي روند .
نيستي نيست .
هستي هست .
پايان نيست.
راه هست
تولد هر كودك ، نشان آن است كه :
خدا هنوز از انسان نااميد نشده است.

۱۳۸۴/۰۸/۱۲

قاصدك



قاصدك !
هان ، چه خبر آوردي ؟
از كجا وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي ، اما
،‌اما گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ
كه فريبي تو. ، فريب
قاصدك 1 هان ، ولي ... آخر ... اي واي
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟
قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند