۱۳۸۳/۰۶/۰۵

be yade sha'ere zemestan

dirooz salmarge bozorg marde adabe iran"mehdy akhavan sales"bod.shere zir jadidtarin sheri hast ke az in bozorg mard be chap reside.yadesh gerami
باز هم باران
باز هم آن روز ها و شب هايي كه همرنگند
روز هيچ از روز پيدا ني
وشب از شب نگسلد گويي
آه.... گويا باز هم بايد
هفته اي را رفته پندارم
هفته اي زرين
از شبانروزان فروردين
غرق خواهد گشت در بيهودگي شايد
بس كه باران شبانروزي
آيد و آيد
و دريچه ي روزني زين سقف ماتمفام نگشايد

* * *

باز هم آن روز و شب هايي كه تاريكند
روز همچون شبچراغ رنگها خاموش
همچنان رنگ چراغان، مات
باز گويي تا پسين واپسين ايام
همچنان در گريه خواهد بود
اين سياه،‌اين سقف ماتم،‌بام بي اندام

* * *

باز باران، باز هم باران
چون پرير و دوش و دي،‌امروز
باز باراني كه ساعتهاست مي بارد
زين سياه ساكت دلگير
قطره ها پيوسته همچون حلقه زنجير
باز آن ساعات پي در پي نشستن،‌ وز پس شيشه
اشكريزان خدا را ديدن و ديدن
گوش دادن، غرق انديشه
از مدام ناودان ها ضجه شب را.
و گشودن گاه با ترجيع تصنيفي
بسته لب را
و نياوردن به خاطر هيچ مطلب را.

* * *

محرم غمگينم،‌اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي _ اين كهن بازيچه بيهودگي_ امشب
از تو خوشنودم كه بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي.
وسپاست مي گزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار نا كجا راندي
و رسيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشم انداز روحم،‌باغ تنهايي
راندي و آنگه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب،‌باز هم باران
زندگي را زهر من مي كرد.
ور نه كس جز بي كسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟
فروردين 1357

هیچ نظری موجود نیست: